امیر کیانامیر کیان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

شکوفه عشق

باز این چه شورش است.....

شب عاشورای سال 91 هیات گردان عمار ای کاش بمیرم که غمت را دیدم عمری شد و باز ماتمت را دیدم با لطف خدا و مدد مادرتان یک بار دگر محرمت را دیدم شب عاشورای سال گذشته وقتی هنوز تو دل مامانی بودی تو هیات گردان عمار نذر کردم که اگه فرزندم سالم و سلامت به دنیا بیاد سال دیگه تو چنین شبی بیارمش اینجا. و حالا امسال شب عاشورا من و تو اینجا مهمان سفره کرم مولاییم. امیرکیانم، محرم امسال بواسطه وجود عزیز تو برام حال و هوای دیگه ای داشت. امسال من مادر بودم و محرم  رو خیلی لطیف تر حس کردم. خصوصا شب هشتم محرم رو که منسوبه به حضرت علی اصغر (ع). دیشب تو هیات خیلی ساکت بودی. به پرچمها و کتیبه هایی که به دیوارها...
6 آذر 1391

روزهای شیرین با تو بودن

دوشنبه 22 آبان 91 گل قشنگم سلام به روی ماهت به چشمون سیاهت روزهای شیرین با تو بودن داره یکی پس از دیگری میگذره و تو هر روز بزرگتر و شیرین تر و شیطون تر میشی. اینو وقتی میفهمم  که به عکسهای چند ماهه پیشت نگاه میکنم .  امروز میخوام از برنامه های روزانه ات خصوصا از شیطنت هات برات بنویسم.  پسر سحرخیز من صبحها زود و معمولا با خنده از خواب بیدار میشی. با لبخندهای شیرین که دل من و بابایی رو آب میکنه. تازگیها هم که یاد گرفتی موقع خندیدن زبون کوچولوتو میاری بیرون! ای جوون! در طول روز که با هم خونه ایم کار من شده بازی کردن و سرگرم کردن پسر کوچولوی بازیگوش و پرانرژی خودم.کتاب خوندن رو دوست داری و چندتا کتاب هم داری که من ه...
22 آبان 1391

چهار ماه پر از عشق

شنبه 6 آبان 91 گل نازم سلام امروز چهار ماهت تموم شد. عزیز دل مامان چهار ماهه که زندگی من و بابایی رو پر از عشق و سرور کردی. بازهم خدا رو بخاطر وجود دلنواز تو شکر می کنم. من و بابا خیلی دوستت داریم. بابا کیوان شبها وقتی از سرکار میاد خونه با دیدن تو و خنده های شیرینت خستگی کار از یادش میره و  کلی با هم بازی می کنید. منم که در طول روز تمام وقت افتخار خدمتگزاری شما رو دارم! که البته بسیار لذتبخشه. مخصوصا وقتی با هم بازی می کنیم و تو با صدای بلند میخندی و از خودت صدا درمیاری. نمیدونی چقدر عاشق خنده هاتم مامانی. یه خنده تو تمام غم عالم رو از دلم دور میکنه. از خدا میخوام که همیشه شاد و خندون باشی و تمام غم و غصه هات مال من باش...
9 آبان 1391

یه سلام کوچولو!

چهارشنبه سوم آبان 1391 سلام مامانی باعرض پوزش از اینکه با یه کم تاخیر به وبلاگت سر زدم. آخه به اینترنت دسترسی نداشتم عزیزم. فقط اومدم بهت بگم : دوستت دارم دنیای من خیلی خیلیی خیلیییی خییییییییییییییلی   ...
3 آبان 1391

دیدار با همکارای مامان

پنجشنبه 16 شهریور 91 امروز چندتا از همکارای شرکت برای دیدن تو زحمت کشیدند و به منزل ما آمدند. زهرا باقری، اعظم احمدپور، بیان زارعی زاده و سمیه کرامتی. یه کارت تبریک و یه کارت هدیه برات گرفته بودند دستشون درد نکنه. من از طرف تو و خودم ازشون تشکر کردم. آقای امیر مافی همکار بابایی هم زحمت کشیدند و برای عرض تبریک و دیدن تو به منزل ما آمدند. آقای مافی هم برای شما هدیه آوردند که ما از ایشون تشکر کردیم   ...
26 مهر 1391

امیرکیان مرد کوچولوی مامان

یکشنبه 12 شهریور سال 91 ماهگل مامان سلام نزدیک به یک و ماه و نیم میشه که چیزی برات ننوشتم. چون تمام وقت در خدمت گل پسر و مشغول انجام وظایف مادرانه هستم! الان که دارم برات مینویسم خوابیدی، یه خواب عمییییق! الهی قربونت برم نمی دونی وقتی که خوابی چقدر ناز و دوست داشتنی میشی. البته بیداریتم همینطوره! امیرکیان مامان تو الان 67 روزته از اتفاقات و وقایعی که تو این مدت افتاده برات مینویسم: پنجم مرداد یک ماهت تموم شد و برای چکاب رفتیم پیش خانم دکتر بصیر. قدت شده بود 54 سانت و وزن 4 کیلو. برای دلپیچه هاتم یک شربت نوشت. آخه عزیزم تو بعضی شبها دلپیچه داشتی و نمی تونستی خوب بخوابی و مامان مجبور بور بغلت کنه و راهت ببره و پشتت رو بماله تا تو خوا...
15 مهر 1391

تولد ماه قشنگم

سلام به روی قشنگتر از ماه پسر نازنینم امیرکیان گلم. خوش اومدی ستاره من. تو در روز دوشنبه 5 تیرماه سال 91 مصادف با 5 شعبان سالروز ولادت امام سجاد (ع) ساعت 10:55 صبح در بیمارستان مادران تهران با وزن 3/100 و قد 48 سانت توسط خانم دکتر مریم ملکی چشمای قشنگتو به این دنیا باز کردی و همراه خودت شادی و هیجان رو برای ما به ارمغان آوردی. امیدوارم دنیا برات جای خوبی باشه و همواره مایه شادی و نشاط و امید ما باشی. میخوام یه کم از روز تولدت برات بنویسم: صبح دوشنبه که بیدار شدم اول نماز صبح رو خوندم و بعد دوش گرفتم تا بیشتر سرحال باشم.خاله مرضیه و عزیز و پسرخاله مهدی از شب قبل خونه ما بودند. من و باباکیوان لباسهامون رو که از شب قبل مرتب آماده ...
15 مهر 1391

نفس مامان سه ماهگیت مبارک

چهارشنبه 5 مهر 91 نفس مامان سه ماهه شدی. به همین زودی! همینطور داری بزرگ میشی. نمی دونی چه آرزوهایی برات دارم. هستی مامان روزی نیست که خدای مهربون رو به خاطر وجود تو شکر نکنم. خدایا تو از این نعمتها به خیلی ها دادی. ممنونتم که ما رو هم قابل دونستی و این فرشته رو برامون فرستادی.من و بابا به خدا قول دادیم امانت دار خوبی براش باشیم و تمام همت خودمون رو برای تربیت و پرورش تو گل نازمون به کار بگیریم...   اینجوری نگام نکن! میخورمتا! وای اگه دختر بودی! . . . .   شوخی کردم مامان! تو برای همیشه گل پسر نازمی       و اما از کارهایی که یادگرفتی انجام بدی برا...
15 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شکوفه عشق می باشد