چهار ماه پر از عشق
شنبه 6 آبان 91
گل نازم سلام
امروز چهار ماهت تموم شد. عزیز دل مامان چهار ماهه که زندگی من و بابایی رو پر از عشق و سرور کردی. بازهم خدا رو بخاطر وجود دلنواز تو شکر می کنم. من و بابا خیلی دوستت داریم. بابا کیوان شبها وقتی از سرکار میاد خونه با دیدن تو و خنده های شیرینت خستگی کار از یادش میره و کلی با هم بازی می کنید. منم که در طول روز تمام وقت افتخار خدمتگزاری شما رو دارم!که البته بسیار لذتبخشه. مخصوصا وقتی با هم بازی می کنیم و تو با صدای بلند میخندی و از خودت صدا درمیاری. نمیدونی چقدر عاشق خنده هاتم مامانی. یه خنده تو تمام غم عالم رو از دلم دور میکنه. از خدا میخوام که همیشه شاد و خندون باشی و تمام غم و غصه هات مال من باشه.
راستی دیروز جمعه عید قربان بود. من و تو و بابایی با مامانی و آرین رفته بودیم پارک لاله. شب خوبی بود. داشت بارون میومد. آرین دوچرخه اش رو آورده بود و اجازه داد تو رو دوچرخه اش بشینی. من از پشت گرفته بودمت و آرین دوچرخه رو هل میداد. بعدش هم شام رفتیم پیتزا خوردیم و بعد از شام آرین رو بردیم خونشون.
جوجوی مامان امروز هم من و تو مامانی رفتیم واکسن چهار ماهگیت رو زدیم. یه کم گریه کردی و یه کوچولو هم تب کردی ولی تا شب خوب شدی. قد و وزنت رو هم اندازه گرفتیم. قدت شده بود 65 سانت و وزنت هم 7/100 کیلو.
از کارهایی که تو این یکماهه یاد گرفتی برات بگم:
طبق معمول عاشق بازی و به قول بابا کیوان شوخی شهرستانی هستی! اشیایی که بهت نزدیک میکنیم رو بعد از چندبار تلاش کردن میگیری تو دستت. همچنان دستاتو میخوری و تازگیها پتو و پیشبندتم میکنی تو دهنت! (چشمم روشن!) موقع خوابیدن یه کم بد اخلاق میشی و سر و صدا میکنی ولی به محض اینکه بغلت میکنم و شیرت میدم آروم میشی و خوابت میبره.