باز این چه شورش است.....
شب عاشورای سال 91
هیات گردان عمار
ای کاش بمیرم که غمت را دیدم
عمری شد و باز ماتمت را دیدم
با لطف خدا و مدد مادرتان
یک بار دگر محرمت را دیدم
شب عاشورای سال گذشته وقتی هنوز تو دل مامانی بودی تو هیات گردان عمار نذر کردم که اگه فرزندم سالم و سلامت به دنیا بیاد سال دیگه تو چنین شبی بیارمش اینجا. و حالا امسال شب عاشورا من و تو اینجا مهمان سفره کرم مولاییم.
امیرکیانم، محرم امسال بواسطه وجود عزیز تو برام حال و هوای دیگه ای داشت. امسال من مادر بودم و محرم رو خیلی لطیف تر حس کردم. خصوصا شب هشتم محرم رو که منسوبه به حضرت علی اصغر (ع).
دیشب تو هیات خیلی ساکت بودی. به پرچمها و کتیبه هایی که به دیوارها نصب شده بود خیره میشدی و به مردمی که در عزای امام مظلوم اشک میریختند نگاه میکردی.
با اون چفیه سفید و سربند یا علی اصغر(ع) خیلی برام جذاب و روحانی شده بودی. وقتی نگات میکردم یاد مادر طفل شیرخوار عاشورا می افتادم و ...
نمیدونی چقدر دعا کردم. برای همه. مخصوصا برای شفای مریضا. دستای کوچولوتو گرفته بودم تو دستام و از زبون تو دعا میکردم...
یا رب الحسین (ع) اشف صدر الحسین (ع) بظهور الحجه (عج)
بزرگترای من، منو به مجلس تو برده اند
هوامو داشته باش آقا منو به تو سپرده اند