روزهای شیرین با تو بودن
روزهای شیرین با تو بودن دوشنبه 22 آبان 91
گل قشنگم سلام به روی ماهت به چشمون سیاهت
روزهای شیرین با تو بودن داره یکی پس از دیگری میگذره و تو هر روز بزرگتر و شیرین تر و شیطون تر میشی.
اینو وقتی میفهمم که به عکسهای چند ماهه پیشت نگاه میکنم
. امروز میخوام از برنامه های روزانه ات خصوصا از شیطنت هات برات بنویسم.
پسر سحرخیز من صبحها زود و معمولا با خنده از خواب بیدار میشی.
با لبخندهای شیرین که دل من و بابایی رو آب میکنه. تازگیها هم که یاد گرفتی موقع خندیدن زبون کوچولوتو میاری بیرون! ای جوون!
در طول روز که با هم خونه ایم کار من شده بازی کردن و سرگرم کردن پسر کوچولوی بازیگوش و پرانرژی خودم.کتاب خوندن رو دوست داری و چندتا کتاب هم داری که من هر روز عکساشو بهت نشون میدم. بعدش باید باهات بازی کنم که حوصله ات سر نره. آخه عاشق بازی کردنی. فقط اینو میتونم بگم بازی نمونده که از خودم اختراع نکرده باشم! پتو بازی، چادربازی، آیینه بازی، قایم موشک، دالی بازی و انواع و اقسام بازیها و حرکات ریتمیک و موزون که توجه جنابعالی رو برای چند دقیقه ای هم که شده جلب کنه!
بعدش که حسابی خسته میشی نزدیکای ظهر خوابت میگیره 
الهی قربون اون ناز خوابیدنت برم من. 
تو این فاصله که پادشاه کوچولوی من خوابه منم فرصت میکنم به کارهای خونه برسم. کارهامو بی سر و صدا انجام میدم که تو از خواب بیدار نشی.
بعد از ظهر ها هم معمولا یکی دو ساعتی می خوابی و اجازه میدی که من شام درست کنم و خونه رو مرتب کنم تا وقتی بابایی میاد خونه همه چی مرتب باشه. بعضی وقتا هم که کارام زود تموم میشه دوتایی با هم میریم بیرون یه کم پیاده روی. اما امان از وقتی که بدجنس بشی
و نذاری من به کارام برسم!
شب هم که بابایی از سرکار میاد کلی با هم بازی میکنید و سرو صدا راه میندازید 
بعضی وقتا صدای خنده هاتون به کوچه هم میرسه! مخصوصا وقتی قلقلکت میده.
یکی دو ساعت بعدش که یه کم بی حوصله میشی و چشماتو میمالی میفهمم که خوابت گرفته و باید بخوابی. شیرتو میخوری منم کنارت دراز میکشم و اون لالایی رو که خیلی دوست داری و با دقت بهش گوش میدی رو آروم میخونم تا خوابت میبره 
. آخه میدونی من از زمانی که هنوز تو به دنیا نیومده بودی و تو دلم بودی برات لالایی و شعر میخوندم. برای همینم تو الان خیلی دوست داری که موقع خواب حتما برات بخونم. وقتی که خوابی و من نگات میکنم باورم نمیشه که این فسقلی خوشخواب همون پسر کوچولوی شیطون و بازیگوش و پر سر و صدای منه!
امیرکیانم عمر و نفسم هر لحظه در کنار تو فرشته کوچولوم برام پر از شادی و نشاطه. هر وقت از چیزی یا کسی ناراحت باشم یه نگاه به چشمای قشنگت و لبخند شیرین تر از عسلت تمام غم و غصه هامو از یادم میبره و فقط خدا رو شکر میکنم.
خدایا خودتم میدونی هیچ جور از عهده شکر این نعمت بزرگت برنمیام. فقط ازت میخوام امیرکیانم رو صالح و سالم برای من و باباش حفظ کنی. و همینطور ازت میخوام همه فرشته کوچولوها رو برای پدر و مادراشون حفظ کنی...
به زودی میام با یه دنیا از عکسهای قشنگت مامانی
