نفس مامان سه ماهگیت مبارک
چهارشنبه 5 مهر 91
نفس مامان سه ماهه شدی. به همین زودی! همینطور داری بزرگ میشی. نمی دونی چه آرزوهایی برات دارم. هستی مامان روزی نیست که خدای مهربون رو به خاطر وجود تو شکر نکنم. خدایا تو از این نعمتها به خیلی ها دادی. ممنونتم که ما رو هم قابل دونستی و این فرشته رو برامون فرستادی.من و بابا به خدا قول دادیم امانت دار خوبی براش باشیم و تمام همت خودمون رو برای تربیت و پرورش تو گل نازمون به کار بگیریم...
اینجوری نگام نکن! میخورمتا!
وای اگه دختر بودی!
.
.
.
.
شوخی کردم مامان!
تو برای همیشه گل پسر نازمی
و اما از کارهایی که یادگرفتی انجام بدی برات بگم:
تازگیها خنده هات صدادار شده. هنوزم عاشق بازی کردنی و دوست داری باهات حرف بزنن. وقتی ذوق میکنی اینقدر تندتند دست و پا میزنی که انگار میخوای از زمین پرواز کنی. دستاتو مشت میکنی و میخوری حتی وقتی که گرسنت نیست صدای ملچ ملوچت همه رو به خنده میندازه! چندروزی هم هست که یاد گرفتی دستاتو میاری جلوی صورتت و باز وبسته میکنی و به انگشتات نگاه میکنی. خیلی متفکرانه!. داری یواش یواش تلاش میکنی که دستت رو به سمت اشیا دراز کنی و اونا رو تو دستت نگه داری.از خودت صداهای جور وا جور درمیاری بخصوص وقتی که باهات بازی میکنن و حرف میزنن. انگار که داری صحبت می کنی. به اسباب بازیهات توجه نشون میدی. تو اسباب بازیهات یه جوجه آوازخون داری که اونو از همه بیشتر دوست داری. عاشق حمام کردن و آب بازی هستی. تغذیه ات هم ماشاالله خیلی خوبه. شیر مامان رو میخوری. روابط اجتماعیت خیلی خوبه. خودتو تو دل همه جا کردی. همه تند تند دلشون برات تنگ میشه چند روز که نمی بیننت زنگ میزنن و حالتو میپرسن.
خوب چه میشه کرد آقایی دیگه آقااااااااا