امیر کیانامیر کیان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

شکوفه عشق

اندر احوالات اولین سفر گل پسر ما

1391/7/15 0:08
714 بازدید
اشتراک گذاری

دوشنبه 3 مهر ماه 91

سلام جیگر طلای من

اول از همه یه بوس خوشمزه از اون لپای نازت! ای جووووون!ماچ

امروز میخوام خاطرات اولین مسافرتت رو برات بنویسم. یه مسافرت شاد و فراموش نشدنی. مسافرتی که شیرینی وجود تو لذتش رو چندین برابر کرده بود.

روز یکشنبه پیش یعنی 26 شهریور من و تو و بابا کیوان به همراه مامانی و خاله مرضیه عازم سفر به شهر اردبیل شدیم تا از اونجا به شهر زیبای سرعین بریم. قبل از سفر یه کم نگران بودم که نکنه مسافرت با ماشین اذیتت کنه. آخه تمام طول سفر رو من باید رانندگی میکردم برای همین نمیتونستم زیاد بغلت کنم. اما تو به قدری آقا بودی که به قول خاله مرضیه هممون رو شرمنده کردی!! فقط میتونم بگم گل پسر به این خوش مسافرتی و ساکتی هیچکس نداره! قربونت برم که اینقدر با ما راه اومدی. هر چند ساعت یکبار میزدم کنار تا بهت شیر بدم. شیرتو که میخوردی تو بغل بابایی یا خاله مرضیه می خوابیدی. البته تو بغل بابایی بیشتر حال میکردی چون میتونستی بیرون رو هم ببینی.

نهار رو تو شهر رودبار خوردیم و بعد از یه کم استراحت دوباره حرکت کردیم. نزدیکای غروب رسیده بودیم آستارا و برای اینکه هم من خسته بودم و هم تو بیش از این تو ماشین خسته نشی تصمیم گرفتیم شب رو همونجا استراحت کنیم. یه ویلا گرفتیم که تو حیاطش پر از درخت کیوی بود. فردا صبح بعد از صبحانه یه گشتی تو آستارا زدیم.مامانی برات یه قورباغه سبز خوشگل خرید که تو دهنش یه گل بود. یه عروسک بامزه که چندین برابر تو بود!

 

 

بعد رفتیم کنار دریا. البته تو خواب بودی ولی ازت چند تا عکس گرفتیم.

 

 

 

 

ظهر اونروز راه افتادیم به سمت اردبیل. جاده آستارا به اردبیل یکی از زیباترین و سرسبزترین جاده های ایرانه. گردنه حیران که به زیبایی معروفه توی این جاده قرار داره. ما اونجا توقف کردیم تا مناظر زیبا و قشنگش رو ببینیم. حدود ساعت 2 بود که رسیدیم به اردبیل. به بقعه شیخ صفی رفتیم و بعد از اونجا به سمت سرعین که فاصله اش تا اردبیل حدود بیست دقیقه ای میشه حرکت کردیم.

سرعین شهریه که به آب گرمهای معدنی اش معروفه. ما سه روز اونجا بودیم. خیلی خوش گذشت. وجود تو شیطنت هات و بازیگوشی هات باعث شده بود سفر به همه ما بچسبه!

بعد از اونجا تصمیم گرفتیم بریم شهر میانه. شهری که در اطرافش روستای زن دایی گلی اینا قرار داشت.بعد از ظهر پنجشنبه رسیدیم روستای ملک. یه ده خوش آب و هوا و قشنگ که روی دامنه کوه قرار داشت و پر بود از باغهای میوه.

 

 

 

ما یک روز اونجا بودیم و مهمون عزیز عمو و حاج خانومش بودیم. عزیز عمو بابای زن دایی گلیه یه پیرمرد مهربون و باصفا و مهمان نواز. صبح فرداش قبل از این که بیایم به سمت تهران به باغ سیب عزیز عمو رفتیم و اونجا کمی سیب چیدیم. بیشترش رو خود عزیز عمو برامون چید. نزدیک یک صندوق سیب. اصرار داشت که همرو با خودمون ببریم. بعدشم چندتا عکس یادگاری گرفتیم و نزدیکای ظهر بود که حرکت کردیم به سمت تهران. بعد از ظهر نهار رو تو قزوین خوردیم و تا شب رسیدیم خونه. اونشب تا رسیدیم خونه بردمت حمام و لباس راحتی بهت پوشوندم شیرتم دادم و تا صبح راحت خوابیدی.

این بود داستان اولین مسافرت قند عسلم امیرکیان

 

عکسهای بیشتر در ادامه مطلب


رودبار

بغل بابا کیوانم

آستارا

کنار باغ کیوی

کنار دریا

تو بغل قورقوری!

کنار دریا

حیف که خواب بودمناراحت

 گردنه حیران

من و بابا و مامان با مامان بزرگ

 

اینم یه خواب خوشمزه تو ماشین!

باغ سیب عزیز عمو

حیف که بازم خوابم!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شکوفه عشق می باشد