من یک مادر هستم
گل سفید من سلام
اول از همه خدا رو شکر میکنم که حالت بهتر شد. چند روز بود که سرما خورده بودی و من خیلی ناراحتت بودم. اصلا امیرکیان همیشگی نبودی کاملا بی اشتها شده بودی خیلی کلافه و بی حوصله بودی همش گریه میکردی شبا راحت نمیخوابیدی و تا صبح من و بابایی مجبور بودیم نوبتی بغلت کنیم و راه بریم تا تو یه کم خوابت ببره واقعا نمیدونستم باید برای آروم شدنت چیکار کنم. کلی خودمو سرزنش میکردم آخه احساس میکردم خودم چشمت کردم. بس که به همه میگفتم که امیر کیان آرومه اشتهاش خوبه خوش خنده اس و از این حرفا. بردیمت دکتر و چند روزی بود که بهت دارو میدادم تا اینکه امروز یه کم بهتر شدی. اشتهایت هم یه کم بهتر شد خدا رو شکر. کاش میشد خدا همه مریضی هاتو به من بده. خیلی سخته.
امروز موفق شدم بالاخره بعد از مدتها چند ساعتی بخوابم تا بی خوابیهایی که تو این هفته داشتم یه کم جبران بشه. نمیدونی این چند روزی که تو مریض بودی چقدر سرکار چرت میزدم آخه تا صبح شاید یک ساعت هم نمیخوابیدم و از طرفی مرخصی استحقاقی هم نداشتم. خاله مرضیه خیلی به دادم رسید خدا خیرش بده صبح ها میاد پیش تو تا من برم .
خلاصه که مادر شدن خیلی پر زحمته. خدا رو شکر که تو هیچ وقت مادر نمیشیالبته اینم بگم من هیچ وقت از این زحمتها خسته نمیشم.
مهم نیست که شبا خیلی کم میخوابم و تا صبح چند بار برای شیرخوردن تو بیدار میشم.
مهم نیست که خیلی وقتا مجبورم کارای خونه رو با یک دست انجام بدم چون با دست دیگه ام تورو بغل کردم
مهم نیست که خیلی جاهایی که دعوت میشم نمیرم بخاطر این که تو اذیت نشی
مهم نیست....
من یک مادرهستم. مادرا فرشته های منتخب خدا هستند که خدا فرشته های کوچولوش رو به اونا می سپاره. نمیدونی از اینکه مادر هستم چقدر احساس خوشبختی می کنم. این حس مشترک رو من و بابا کیوان هر دومون داریم. اونم از پدر شدنش خوشحاله و کلی برای آینده ات برنامه ریزی داره. خوش بحالت که بابایی به این مهربونی داری! خدا برای هر دومون حفظش کنه این آقا به این نازنینی رو