باز امشب دل هوایت کرده است...
جمعه 20 بهمن 1391
چهل روزه که که او پرواز کرده / حیات جاودان آغاز کرده
چهل روزه دل از دنیا بریده / کسی روی گلش اینجا ندیده
خواهر خوبم چهل روز از پرواز بی صدا و ملکوتی تو گذشت و هنوز من رفتنت رو باور نکردم. روزی نیست که خاطراتت رو مرور نکنم و داغ دلم تازه نشه. روزی نیست که در آیینه به خودم تسلیت نگم و خودم رو دعوت به آرامش نکنم. بعضی وقتا هدیه های که بهم دادی رو نگاه میکنم پیامکهایی که برام فرستادی رو میخونم حتی گاهی شماره تلفنت رو میگیرم تا باهات حرف بزنم و منتظرم بازهم صدای گرمت رو از پشت تلفن بشنوم تا برای آخر هفته قرار بذاریم که با امیرکیان بیام خونتون و تو بگی غذا چی دوست داری درست کنم بعد من بگم خودتو تو زحمت نینداز فقط میخوام بیام خودتو ببینم.... ولی تلفن پیغام میده: "مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد لطفا بعدا شماره گیری نمایید" آره میدونم مشترک مورد نظر دیگه جواب نخواهد داد. آخه اون تو آسمونهاست اون دیگه الان یه فرشته است و فرشته ها نمیتونن با زمینی ها حرف بزنن. فقط میتونن خوابشونو ببینن مثل تو که مرتبا میای تو خوابم و هر دفعه که تو خواب میبینمت خوشحال و شاد و خندونی و همین بهم آرامش میده. حتی وقتی تو خواب ازت میپرسم صدیقه جان توروخدا تو رو جان امیرکیانم به من بگو اونجا جات خوبه؟ و تو فقط در جواب بهم لبخند میزنی. نمیدونی انگار دنیا رو بهم دادن. الهی قربون اون چشمای مهربونت برم تا ابد تا اون زمانی که به دیدار هم نایل بشیم یادت در دل و جان من زنده میمونه خواهر خوبم....