عیدت مبارک گل پسر نازم
دوشنبه هفتم فروردین سال 91
سلام به روی ماه گل پسرم
اول از هر چیزی عیدت مبارک. اینم یه بوس خوشمزه
این اولین یادداشتیه که تو سال جدید برات مینویسم. الان ساعت 10صبحه و من سرکار هستم. شرکت امروز خیلی خلوته با خودم گفتم حالا که سرم خلوته یه کم برات بنویسم.
سه شنبه گذشته حدود یک ربع نه صبح سال تحول شد. من و بابا کنار هم جلوی تلویزیون نشسته بودیم و برنامه تحویل سال رو تماشا میکردیم. البته تو هم بودی، منتها تو دل مامانی!
این اولین عیدی بود که من و بابا بعد از ازدواجمون کنار هم بودیم. من داشتم قرآن می خوندم و برای همه دعا می کردم، بیشتر از همه برای تو.... بغضم گرفته بود، بی اختیار گریه ام گرفت، نه از ناراحتی، بازم یه حس عجیب داشتم. دوست داشتم هیچکس مشکلی نداشته باشه و همه از زندگیشون لذت ببرن. شاید وقتی بزرگ شدی بهتر بفهمی چی میگم.
سال تحویل شد و بهار 91 آغاز شد. روز اول رفتیم خانه مادر جون. بعد رفتیم خونه مادر مادرجون یعنی مامان بزرگ بابا کیوان. اون چند روز رو همش رفتیم دید و بازدید خونه عزیز، دایی علی، خاله مرضیه، دایی رضا....
راستی دیروز هم که با بابا رفته بودیم بیرون چند دست لباس قشنگ هم برای تو خریدیم. مبارکت باشه عزیزم...