با امیرکیانم... یک دنیا شیرینی و شیطونی!
شنبه 9 اسفند 1392
سلام هستی من
باز هم مشغولیت های زیاد باعث شد دیر به وبلاگت سر بزنم. باورت نمیشه که بیشتر وقت من به مواظبت و مراقبت از تو میگذره نازگلم. بس که شیطون شدی زلزله من! طفلک بابا کیوان شبا وقتی از سرکار میاد با اینکه خیلی خسته است کلی باهات بازی میکنه و سرگرمت میکنه تا من به قسمتی از کارهای خونه برسم. میگم "قسمتی" برای اینکه تو واقعا نمیذاری من به همه کارای خونه برسم! بعضی وقتا اینقدر شیطونی میکنی که باعث میشی سرت داد بزنیمولی بعدش خودمون ناراحت میشیم با این حال من و بابا عشق میکنیم از اینکه تو اینقدر پرانرژی و سرزنده و پر نشاط هستی.
روزهای آخر ساله و طبق معمول مشغول کار و خونه تکونی هستیم. علاوه بر این من و بابا یک کار بزرگ دیگه هم داریم انجام میدیم که بعد از سال جدید اونو با همه جزئیاتش برات مینویسم.
٥ بهمن نوزده ماهه و ٥ اسفند بیست ماهه شدی ستاره من . داری کم کم به حرف میفتی. بیشتر لغات رو با تکرار یاد میگیری و درست ادا میکنی و بعضی از لغات رو که تلفظش برات سخته رو معادل سازی میکنی که من عاشق این "معادل سازی"تم! مثلا: به جاروبرقی میگی "داکدی" به کتری و قوری میگی "دوکدی" به توپ میگی "پایی" به پرتقال میگی "پیی"
به من میگی "ماما" و به بابا هم میگی "بابا" و روزی هزار بار هم بی دلیل صدامون میکنی! عاشق این هستی که هی ما رو صدا کنی و ما هم بگیم: جانم! بله عزیزم!
نزدیک خونمون یه خانه اسباب بازی هست که من چند روز در میان میبرمت اونجا تا با بچه ها و وسایل بازیش بازی کنی. با بچه ها خوب ارتباط برقرار میکنی. البته با پسرا بهتری تا دخترا!
خوب عزیز دل مامان من فعلا میرم تا از این فرصت خواب بودن تو نهایت استفاده رو ببرم کلی کار ریخته سرم که اگه تو بیدار شی امکان انجامش نیست! می بوسمت