امیر کیانامیر کیان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

شکوفه عشق

یک واقعه غم انگیز

1391/7/12 11:23
205 بازدید
اشتراک گذاری

دوشنبه چهارم اردیبهشت سال 91

متاسفانه شنبه دوم اردیبهشت در بین ناباوری همه ما عمو پیمانت از بین ما پر کشید و همه ما رو داغدار غم رفتنش کرد. هیچکس این پرواز زود هنگام رو باور نمیکرد. چقدر دلش میخواست تو رو ببینه و بغلت کنه ببینه که بالاخره عمو شده. اما چه میشد کرد. مصلحت خدا بر این قرار گرفته بود که تنهای عموی عزیزت آرام و سبک به آسمون پرواز کنه. نمی دونی چقدر دلم میخواست گریه کنم. ولی بخاطر تو نمیتونسم. نمیخواستم قلب کوچولوت بگیره.  عمو پیمانت هنوز خیلی جوون بود. خیلی زود بود که آرین و آرمان کوچولو سایه پدر از سرشون کم بشه.

مادر جون خیلی بیقراره. هیچکس و هیچ چیز نمیتونه داغش رو التیام بده واقعا براش از خدا طلب صبر می کنم. بابا کیوان اما آروم و بیصداست. حتی گریه اشم از من مخفی می کنه. میدونستم که ملاحظه شرایطم رو میکنه. حتی خبر فوت عمو پیمان رو هم خودش بهم نداد. به خاله مرضیه گفته بود که خبر رو طوری بهم بگه که من شوکه نشم.

مادرجون ازم خواسته بود به خاط وضعیتم تو مراسم خاکسپاری هم شرکت نکنم. اما مگه من میتونستم. چطور میتونستم تو مراسم خاکسپاری برادر شوهرم که اونو مثل برادر خودم میدونستم شرکت نکنم. اما بازهم بخاطر تو مجبور بودم به خودم فشار نیارم. به بهشت زهرا رفتم و مراسم رو تک و تنها از دور تماشا میکردم. سعی میکردم گریه نکنم ولی اشکهام ازم اجازه نمیگرفتن و میریختند. خیلی غم انگیز بود. به تو فکر میکردم که عموتو ندیدی.  به مادر جون که دیگه پسرش رو نمیبینه و به بابا کیوان که تنها برادرش رو برای همیشه از دست داد. به آرین و آرمان کوچولو که دیگه بابا ندارند. خیلی سخته خیلی....

خدایا ای التیام دهنده غمها خودت در برابر این مصیبت به همه ما صبر و شکیبایی بده

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شکوفه عشق می باشد