سلام سلام صدتا سلام! من اومدم با دندونام!
سه شنبه 3 بهمن ماه 1391
چند وقتی بود که لثه هات میخارید
اشکای تو مثل بارون می بارید
یهو یه شب با گریه که خوابیدی
صبح پا شدی یه چیز خوبی دیدی
مروارید قشنگ و زیبایی بود
میخندیدی تو دهنت پیدا بود
ماه مامان سلام
بالاخره دندونای کوچولوت بیرون زد. روز 26 دی ماه یعنی در شش ماه و بیست و یک روزگی ات. مبارک باشه عزیزم. چند روزی بود که کلافه و بهونه گیر شده بودی. بابا کیوان میگفت احتمالا داری دندون درمیاری. ولی من فکر نمیکردم اینقدر زود باشه. روی لثه هاتو که نگاه میکردیم دو تا نقطه سفید بود. و حالا این دوتا نقطه سفید دوتا دندون کوچولوی موش کوچولوم شدند
قصد داشتیم به این مناسبت یه مهمونی بگیریم ولی عزیزم چون تو ایام سوگواری خاله مهربونت هستیم، مقدور نشد. اگه خاله الان بود چقدر خوشحال میشد و ذوق میکرد. خدا روحش رو شاد کنه.
جمعه پیش که خونه عزیز بودیم عزیز و خاله مرضیه برات آش دندونی درست کردند. دستشون درد نکنه.
شیطون مامان چندبار دستاتو کردی تو ظرف آش. شانس آوردیم آش داغ نبود!