روزهای پایانی مرخصی مامان
دوشنبه 13 آذر 91
سلام یکی یدونه مامان
الان که دارم این پست رو برات مینویسم شما خوابی، این روزای آخریه که من از صبح پیش توام عزیزم. از هفته دیگه باید سرکارم حاضر باشم. نمی دونم چقدر طاقت دوری از تو رو داشته باشم ولی مسلما میدونم که بهم سخت میگذره چند روزه که دارم خودمو دلداری میدم که دوری از همدیگه اذیتمون نکنه. البته اینو بهت بگم مامانی اگه کار کردن من باعث ناراحتی و اذیت شدن تو بشه با اینکه کارم رو دوست دارم حتما ازش استعفا میدم. چون برای من، تو گل نازم در درجه اول اهمیت هستی
فعلا مامانی و خاله مرضیه قبول زحمت کردند که در ایامی که من سرکارم از شما نگهداری کنند و من بصورت موقت میرم سرکار تا ببینیم بعدش چی پیش میاد.
این چندروز باقیمونده رو هم دارم نهایت استفاده رو ازش میبرم. دارم برات بلوز و شلوار میبافم. هر وقت حاضر شد عکسشو برات میذارم. البته خاله مرضیه زحمت کشیده و چند دست زمستونی خوشگل برات بافته که عکس اونارم برات میزارم که بعدا ببینی و بدونی خاله چقدر دوست داشته.
و اما از کارات برات بنویسم:
چکاپ پنج ماهگی: قد 68 و وزن 8 کیلو (هزااااااااااار ماشاالله)
دو سه هفته ای میشد که داشتی تلاش میکردی غلت بزنی تا اینکه چند روز پیش اولین غلت کاملت رو زدی
هرچه که دستت میرسه میخوای بکنی تو دهنت و قتی که نمیذاریم گریه و اعتراض میکنی.البته چند تا عروسک و وسیله بازی مخصوص اینکار رو داری ولی انگار اونا برات کافی نیستند و دوست داری همه دنیا رو مزه مزه کنی!
از بازی کردن خسته نمیشی و دوست داری که همش بهت توجه کنن و باهات بازی کنن. (این یکی رو بابایی خیلی پایه اس! آخه بدجوری با هم جفت و جورید!)
عشق حموم و آب بازی! اگه روزی ده بارم حموم ببرمت جیکت درنمیاد!
فقط نمیدونم چرا اینقدر از لباس پوشیدن بدت میاد!وای از وقتی که بخوام لباس تنت کنم! هرچی حواستو پرت میکنم فایده نداره ! هی داد و فریاد میکنی و خودت و کش و قوس میدی، البته آخرش تسلیم میشی!
خوب فینگیل مامان من فعلا میرم تا از خواب بیدار نشدی به بقیه کارام برسم. چون پادشاه کوچولو که بیدار شه باید تمام قد در خدمتشون باشیم!
پردیس منزل خاله ناهید
تاریخ عکس اول آذر 91