امیر کیانامیر کیان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

شکوفه عشق

روزهایی که گذشت و من به دفتر خاطراتت سر نزدم :-(

1392/8/3 17:10
1,044 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقم

اول از همه یک دنیا بووووووسماچماچماچماچماچ برای شیرین ترین هدیه الهی

 

 

 

تو رو خدا اونجوری نگام نکن مامان!ناراحت میدونم این دفعه خیلی دیر کردم.خجالت بهت قول میدم دیگه تکرار نشه! باورت نمیشه که توی وروجک همه وقتمو گرفتی!حالا اخماتو باز کن و با هم آشتی کنیم.

آخه میدونی همینطور که بزرگتر میشی کنجکاوی ها و شیطنت هات هم بیشتر میشه در نتیجه بیشتر باید مواظب و مراقبت بود که خدای نکرده اتفاقی نیفته. با اینکه من اینهمه مواظبتم ولی بعضی وقتا متاسفانه از دستم در میره!

 

 

تو روزهایی که گذشت اتفاقهایی افتاد که همشونو برات مینویسم.

10 تیرماه؛ اولین قدمایی که رو چشم من گذاشتی. یعنی رسما راه افتادی. بدون اینکه قبلش قدمی برداشته باشی یک مرتبه شروع کردی به دویدن و ما رو غافلگیر کردی! راه رفتنت اینقدر برام هیجان انگیز بود که مرتب پاهای تپلی و کوچولوت رو میبوسیدم.

 

12 تیرماه ، چند روز بعد از تولدت یکی از اقوام بابا کیوان به رحمت خدا رفت و ما رفته بودیم مجلس ختم. ولی تو رو نبرده بودیم و گذاشته بودیم پیش خاله مرضیه. بعد از اینکه بر گشتیم با این صحنه مواجه شدیم:

 یه امیرکیان کچل!!! تا چند لحظه از تعجب خشکم زده بود.تعجب البته خودمون قصد داشتیم موهاتو کوتاه کنیم چون هوا خیلی گرم بود ولی دیدن این صحنه که تو همه موهاتو از ته تراشیده بودی یه کم برام غیر قابل تصور بود! خلاصه دست خاله مرضیه درد نکنه. کار ما رو راحت کردچشمک

19 تیرماه، ماه مبارک رمضان شروع شد. این ماه رو خیلی دوست دارم. ماه پر از معنویت و صفا و خلوص، آدم احساس میکنه خیلی به خدای مهربون  نزدیکتره. پارسال چون تازه زایمان کرده بودم نتونستم روزه بگیرم و امسال هم چون هنوز شیر میخوردی نتونستم همه روزاشو روزه بگیرم.

5 مرداد سیزده ماهه شدی عسلکم. قد 75 و وزن 10/200 ماچ

18 مرداد هم یه مسافرت به یادموندنی به شهر همدان داشتیم و از غار علیصدر و جاذبه های شهر زیبا و تاریخی همدان دیدن کردیم. چندتا از عکساشو برات میذارم:

 

غار علیصدر:

بافت سنگها واقعا شگفت انگیز بود. عمق آب بعضا تا 13 متر میشد.

هوای توی غار خیلی سرد بود

 

 خواب بعد از بیرون اومدن از غار !

 

بین راه بدجوری تعویض لازم شده بودی!!

تو همدان برای اقامتمون یه خونه اجاره کردیم. این دختر کوچولوهای ناز که کلی باهات دوست شده بودن، بچه های صاحبخونه هستن. طفلکی ها روز آخر چقدر از رفتنمون ناراحت شدنناراحت

مقبره ابوعلی سینا

مقبره باباطاهر عریان

 

 

5 شهریور هم چهارده ماهه شدی عزیزکم قد76 سانت و وزن تغییر چندانی نداشت. چهار تا از دندونات هم همزمان با هم شروع کردن یه نیش زدن دوتا بالا و دو تا پایین.

5 مهرماه پانزده ماهه شدی ناز گلکم. قد 78 و وزن 10/800. دو تا دندون تازه هم داری درمیاری.

از کارهایی که تا این لحظه میتونی انجام بدی برات مینویسم:

اول از حرف زدنت بگم. به بابا کیوان میگی: "آبادی" و بعضی وقتام "بابادی" که میدونیم منظورت همون باباییه!

منو "ماما" صدا میزنی. البته اینقدر کشدار و غلیظ میگی ماما که دلم میخواد بخورمت!

یه سگ عروسکی بزرگ داری که "آپو" صداش میزنی.

به مامان بزرگ هم میگی"عدید" (یعنی عزیز).

و اما بقیه دایرة المعارف امیر کیان:

وقتی خوراکی میخوای: "به به" یا "مه مه"

وقتی آب میخوای: "آب ب ه"

وقتی دوست داری بریم بیرون: "ددر" (اونم در حالیکه سعی میکنی کفشات رو بپوشی!)

وقتی دوست داری آب بازی کنی: "حممو" (یعنی حموم. خودت میری حوله ات رو از کمدت درمیاری و میندازیش رو سرت و جلوتر از من میری تو حموم!)

وقتی میخوای با تلفن حرف بزنی: "الووو" (گوشی تلفنو میذاری کنار گوشت و بعضا میذاریش رو صورتت و حرف میزنی. بعضی وقتام با کنترل تلویزیون این کار رو میکنی!)

تو بچه های فامیل پسرخاله مهدی رو بیشتر از همه دوست داری و وقتی میخوای صداش بزنی میگی:"مدی"

بیشتر اعضای بدنت رو میشناسی. مثلا وقتی میگیم "امیرکیان دماغت کو؟" اینجوری نشون میدی:

 

 "امیرکیان چشمات کو؟"

 

 

دیگه اینکه خیلی کارهای دیگه هم یاد گرفتی: 

کتابهاتو ورق میزنی و برای خودت میخونی، با مداد رنگی هات خط خطی میکنی، بازی با اسباب بازیهات مخصوصا ماشینهات رو خیلی دوست داری، پارک رفتن و تاب سواری رو دوست داری، بیشتر وقتا خودت غذاتو میخوری، از پله ها و تختت خودت میتونی بری بالا، بلدی بوس بدی ماچ علاقه وافر به به هم ریختن خونه داری! خصوصا اینکه کشوی لباسات رو باز کنی و همشونو بریزی وسط اتاقت! کارایی که ازت میخواهیم رو انجام میدی. مثلا میگم "امیرکیان برو کیف مامانو از اتاق بیار" سریع  میری و کیفو میاری و اگه سنگین باشه میکشی رو زمین و با هزار سختی میاریش. ماچاز صدای موسیقی و آواز خوشت میاد. عاشق صدای اذان و قرآن هستی و تازه بعضی وقتا با صدای اذان همخونی هم میکنی بغل از تماشای حیوونا لذت میبری مثلا وقتی با هم تو خیابون گربه میبینیم با صدای بلند صداش میزنی و باهاش به زبون خودت حرف میزنی و من چند قدمی دنبال گربهه میرم تا بیشتر باهاش اختلاط کنی! و وقتی گربه بیچاره فرار میکنه کلی سرش داد میزنی و بهش دری وری میگی!

یکی دیگه از کارایی که میکنی و من واقعا عاشقشم نماز خوندنته.الهی فدای اون سجده های طولانیت بشمبغل

 

خلاصه که توی فسقلی برام یه دنیایی. یه دنیای بزرگ که روز به روز بزرگتر و قشنگتر و خواستنی تر میشه. امیرکیانم اینو بدون که مامان و بابا عاشقانه دوست دارن و  با نفسای تو زنده اند. همیشه خدا رو شکر میکنم که تو اینقدر شیطون با نشاط و پر سر و صدا هستی.  عاشق شلوغ کاریها و فضولیهاتم. درسته همیشه با شیطونیهات  خونه رو به هم میریزی و کار منو چند برابر  میکنی ولی بازم میگم خدایا شکرت اینم خودش یه نعمت بزرگه که یه بچه به این زلزله ای دارم.

پسرکم همه دلخوشی ما وجود پر از خیر و برکت و نشاط و انرژی توئه. کاش تو هم وقتی بزرگ شدی ما رو همینقدر دوست داشته باشیقلب

 

عکسهای بیشتر در ادامه مطلب موجود می باشند...

 

خ

روز قبل از واقعه کچل شدن!

 

و حالا کچل خوشتیپ ما!

 

 

خیلی آقاییماچ

 

فقط عشق من میتونه اینقدر ناز بخوابهماچ

 

شمارش موجودی کیف مامان!

 

 ادامه بده عزیزم راحت باش آشپزخانه کلا در اختیار شماست!

 

 

رستوران سنتی مروارید. اول شهریور92 مهمون عمو محمود بودیم

بفرما جوجه کباب!

اینم شقایق خانومه. تو پارک با هم آشنا شدین. چشمم روشن!متفکر

 

نمایشگاه نقاشی یکی از شاگردای باباکیوان

 

 

یکی از کارایی که تقریبا هر روز باید انجامش بدی اینه!

 

یه روز کل خونه رو گشتم و پیدات نکردم. قلبم داشت وایمیستاد. آخر دیدم از تو حموم داره سر و صدا میاد.....

 

پوشیدن مقنعه نماز خاله مرضیه!

 

بعضی وقتا موسیقی لازمه!

 

الهی فدات بشم که خوابت میادماچ

 

اینم یکی از اون کارای.... (چیزی نمیشه راجبش گفت!)

 

     اینجا رفتیم بازار برای خرید لباسای زمستونی.

لباسی که پوشیدی رو خاله سارا مامان کیان گوگولی زحمتشو کشیدن.(تازه اندازش شده سارا جون)

 

در حال یک مکالمه خیلی مهم!

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

شقایق مامان آرشا
10 آبان 92 5:22
ولی مامانی حقهه پسملی اخماش تو هم بره پس سفر خوبی داشتین همیشه خوش باشین
مامان امیرکیان
10 آبان 92 15:52
مرسی شقایق جون
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شکوفه عشق می باشد