عشق یازده ماهه ما
پنجشنبه 9 خرداد 1392
سلام جوجه قشنگ من
ماهه شدی عزیزکم.
قد: 74 و وزن: 10کیلو
کمتر از یک ماهه دیگه یک سالت تموم میشه مامانی. بعضی وقتها باورش برام سخته. آخه خیلی زود گذشت! اینقدر وجود تو برامون شیرین و گوارا بود که متوجه گذر زمان نشدیم. چیزی تا تولدت نمونده و ما یه جشن قشنگ و به یادموندنی در راه داریم. مهمونا زیادند و خونه ما کوچیکه برای همین تصمیم گرفتیم تولدت رو خونه عزیز اینا بندازیم.
وقایع چند روز گذشته: اول خرداد تولد مامانی بود. براش یه کیک گرفتیم و رفتیم خونش و اونشب رو پیشش موندیم. سوم خرداد هم تولد حضرت علی (ع) و روز پدر بود. اینبار خودم کیک درست کردم و باز رفتیم پیش مامانی چون من و بابا کیوان هر دومون پدرامون آسمانی هستند. خدا روح هر دوشون رو شاد کنه. از طرف خودم و خودت هم برای بابا کیوان هدیه گرفتم که خیلی خوشش اومد. فردا هم دهم خرداد تولد بابا کیوانه. کیک زیاد دوست نداره میخوام فردا برای تولدش پیتزا درست کنم! بین خودمون باشه ها! عجب چیزی بشه پیتزای تولد!!!
خوب یه کم هم از کارهای جدیدی که یاد گرفتی بنویسم: فضول و شیطون بلا به توان ده شدی! بعضی وقتا با چنان سرعتی دسته گل به آب میدی که غافلگیر میشیم دکوری های خونه از دسترس شما در امان نیستند البته مجبور شدم جاهاشون رو عوض کنم. چهار دست و پا راه میری و یواش یواش داری تمرین میکنی که خودت بتونی سرپا بیاستی. تازگیها موقع خداحافظی بای بای میکنی. با صدای بلند آواز میخونی. عاشق کتاب خوندن بازی کردن با مکعبهای خونه سازی هستی. هر روز چند دقیقه ای رو باهم کتاب میخونیم و تو عکساشو بهم نشون میدی و منم کلی ذوق میکنم! البته بعضی وقتا سرگرم کردنت خیلی سخت میشه چون همش دوست داری به همه چی دست بزنی و منم برای اینکه مواظبت باشم که خدای نکرده به جایی نخوری مجبورم سایه به سایه دنبالت باشم. خلاصه که آتیش پاره ای شدی در نوع خودش بینظیر!
خوب مامانی فعلا بوس بوس تا بعد
باباهی جونم روزت مبارک