امیر کیانامیر کیان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

شکوفه عشق

چند کلمه از طرف آقایی بابا!!

آقایی بابا؟؟!! بله درست شنیدی آقایی بابا!! این چیزیه که دو سه روزی هست ما رو بهش مفتخر کردی و هی صدا می زنی... الآن هم که دارم اینا رو می نویسم یه ساعتی هست که به زور نانچیکو خوابیدی و مهلت چند دقیقه ای برای نوشتن به دست آوردم شرح ریز فضولیهاتو فکر کنم از طرف مامان شنیده و خونده باشی... در فصل شکوفایی اما آرزوی من برای تو شکوفایی فکر و هوشمندی و از همه مهمتر سلامتی توست. در مورد بقیه چیزها حس می کنم خالق زیبایی ها و طبیعت انقدر لطف داشته که ناگفته چیزی کم نگداشته... اینجا تو ایران با فرارسیدن بهار همه از شکوفایی بهار و سبزه و ... حرف می زنند ولی بهاز زندگی ما تو هستی و شکوفه های وجودت همواره تازه و با طراوته... تو را به خدا می سپار...
29 اسفند 1392

آخرین یادداشت مامان در سال 92 برای پسر کوچولوی عزیزش

سلام گل قشنگم چند ساعت بیشتر به پایان زمستون 92 و آغاز بهار و سال جدید باقی نمونده. بهار با همه زیبائیش دوباره از راه رسید و زمین سرمازده جانی دوباره گرفت و خداوند بزرگ یک بار دیگه زیبائی هایش را قالب بهار به جلوه درآورد. دومین بهار زندگیت مبارک باشه بهار من از خداوند مهربون میخوام همیشه تو رو در پناه خودش حفظ کنه. همیشه دلت پر از شادی و لبت پر از لبخند و نگاهت پر از عشق و وجودت سلامت باشه فرشته من. یک سال دیگه رو پشت سر گذاشتیم با همه تلخ و شرینش. تلخی زندگی حکمت خداست و شیرینی زندگی رحمت خدا. امیرکیانم در همه احوال هم به حکمتش معتقد باش و هم به رحمتش امیدوار. خداوند دریای مهر و محبته و نسبت به همه بنده هاش رئوف و مهربونه. ...
29 اسفند 1392

با امیرکیانم... یک دنیا شیرینی و شیطونی!

شنبه 9 اسفند 1392 سلام هستی من باز هم مشغولیت های زیاد باعث شد دیر به وبلاگت سر بزنم. باورت نمیشه که بیشتر وقت من به مواظبت و مراقبت از تو میگذره نازگلم. بس که شیطون شدی زلزله من! طفلک بابا کیوان شبا وقتی از سرکار میاد با اینکه خیلی خسته است کلی باهات بازی میکنه و سرگرمت میکنه تا من به قسمتی از کارهای خونه برسم. میگم "قسمتی" برای اینکه تو واقعا نمیذاری من به همه کارای خونه برسم! بعضی وقتا اینقدر شیطونی میکنی که باعث میشی سرت داد بزنیم ولی بعدش خودمون ناراحت میشیم با این حال من و بابا عشق میکنیم از اینکه تو اینقدر پرانرژی و سرزنده و پر نشاط هستی. روزهای آخر ساله و طبق معمول مشغول کار و خونه تکونی هستیم. علاوه بر این من ...
10 اسفند 1392

هجده ماهگی گل پسر قند عسل

پنجشنبه نوزده دی ماه 1392 سلام ماه زمستونی من فردای روزی که از شمال اومدیم شبش شب یلدا بود و ما مثل سال گذشته رفتیم خونه مامانی که هم سوغاتی هاشو بدیم و هم شب رو پیشش بمونیم. متاسفانه از فردای اون شب مریض شدی. با اینکه اینقدر تو مسافرت مواظب بودیم که مریض نشی ولی سرما خورده بودی. رفتیم پیش دکتر مرندی و بعد از چند روز شکر خدا بهتر شدی. پنج دیماه هم هجده ماهه شدی نازگلم. به خاطر مصرف دارو واکسن هجده ماهگیتو با یک هفته تاخیر زدیم. قد و وزن رو هم چک کردیم. قدت شده ٨٠ سانت و وزن  ١١/٥ ١٢ دیماه هم سالگرد پرواز خاله عزیزت بود و همه خانواده و فامیل بر سر مزارش در بهشت زهرا (س) حاضر شدیم و برای آمرزش و آرامش روحش دعا خوندیم و خ...
19 دی 1392

امیر کیان و دریای شمال

سلام مرد بزرگ مامان میخوام راجع به مسافرت چند روز پیشمون برات بنویسم.اواخر آذر ماه مصادف با تعطیلات بین ترم بابایی تصمیم گرفتیم برای فرار از آب هوای آلوده تهران هم که شده چند روزی بریم مسافرت! دایی قاسم به همراه خانواده اش چند ماهی میشه که به استان گلستان نقل مکان کرده و ما برای اینکه آب و هوایی عوض کنیم و دیداری هم تازه کنیم راهی مسافرت شدیم. با اینکه سفرمون چندان طولانی نبود ولی خیلی خوش گذشت. عزیزجون و دایی جلیل هم اومده بودن. کلی با دایی و ستایش جون بازی کردی. هوا هم خیلی خوب بود و ما تا تونستیم تو اون هوای پاک نفسهای عمیق کشیدیم چون میدونستیم وقتی برگردیم تهران دیگه از این خبرا نیست! دریای قشنگ شمال رو از اسکله بندر ترکم...
7 دی 1392

محرم 92

شنبه 18 آبان 92   خیمه ماه محرم زده شد بر دل ما باز نام تو شده زینت هر محفل ما جز غم عشق تو ما را نبود سودایی عشق سوزان تو آغشته به آب و گل ما ...
18 آبان 1392

شانزده ماهه شدی گل نازم

چهارشنبه 8 آبان 92  سلام بر گل پسر نازی که دیگه الان 16 ماهشه. یادش بخیر انگار همین دیروز بود. دو سال پیش تو چنین روزی بود که وجود نازنینت داشت تو جان و دلم شکل میگرفت . هیچوقت اون روز قشنگ پاییزی رو فراموش نمیکنم. روزی که تست بارداریم مثبت شد و من خدای مهربون رو شکر کردم که چه زود و چه کریمانه جواب خواسته دلم رو داد. خدایا خودت همه مادرایی را که دلشون فرشته کوچولو میخواد، حاجت روا بفرما....   عکس روز 16 ماهگی. بعد از حمام ...
8 آبان 1392

روزهایی که گذشت و من به دفتر خاطراتت سر نزدم :-(

سلام عشقم اول از همه یک دنیا بووووووس برای شیرین ترین هدیه الهی       تو رو خدا اونجوری نگام نکن مامان! میدونم این دفعه خیلی دیر کردم. بهت قول میدم دیگه تکرار نشه! باورت نمیشه که توی وروجک همه وقتمو گرفتی!حالا اخماتو باز کن و با هم آشتی کنیم. آخه میدونی همینطور که بزرگتر میشی کنجکاوی ها و شیطنت هات هم بیشتر میشه در نتیجه بیشتر باید مواظب و مراقبت بود که خدای نکرده اتفاقی نیفته. با اینکه من اینهمه مواظبتم ولی بعضی وقتا متاسفانه از دستم در میره!     تو روزهایی که گذشت اتفاقهایی افتاد که همشونو برات مینویسم. 10 تیرماه؛ اولین قدمایی که رو چشم من گذاشتی. یعنی رسما راه افتا...
3 آبان 1392

جشن تولد تو ای نازنین مبارک

سلام نفس مامان جشن تولد یک سالگیت روز میلاد مبارک آقا امام زمان(عج) برگزار شد. یه جشن شاد و خاطره انگیز. چند روز بود که در تدارک مهمونی تولدت بودم. بیشتر کاراشو خودم انجام دادم. البته با کمک خاله مرضیه. مثل همیشه خاله تو زحمت افتاد. تم تولدت "انگری بردز " بود. آخه تو این طرح رو خیلی دوست داری . البته خودمم دوستش داشتم. لیوانا بشقابها و تزیینات تولد و حتی کیک و طرح لباست همه انگری بردز بودند . من و تو بابایی با کیک تولدت رفتیم آتلیه و چند تا عکس قشنگ گرفتیم. البته یک لحظه ازت غفلت کردیم و کیک تولدت رو چنگ زدی! ولی زیاد معلوم نبود چون روی کیک رو خودم دوباره درست کردم. برای شام هم سبزی پلو با ماهی و زرشک پلو با مرغ و آش ...
31 مرداد 1392

یک سال از با هم بودنمان گذشت

چهارشنبه 5 تیرماه 92 امیر کیانم چه خوش جوانه زدی در زمین دلم و چه خوشتر ریشه میدوانی در عمق وجودم. چیزی ندارم که تقدیمت کنم بخاطر این همه عشق و شور زندگی که به من هدیه کردی جز قلبی که به عشق تو میتپد و با نفسهای گرم تو پیوند دارد. امروز سالگرد روزیست که زمان برایم متوقف شد و وجود تو در آغوشم و بوسه ام بر پیشانیت و اشک شوق در چشمانم خبر از لطف بی انتهای خالق یکتایی میداد که من را لایق "مادر شدن" دانست و فرشته ای از فرشتگان بهشتی اش را در گرماگرم تیرماه به ما هدیه داد. امیرکیان مامان و بابا نفیس ترین هدیه الهی تولدت مبارک ...
5 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شکوفه عشق می باشد